نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نازنین زهرای ما

نازنینم ...

نازنین نازنینم ، این روزها که میگذرد ، نگاهت که میکنم ، درذهنم تداعی روزهای کودکیم میشود آن زمان که آرزوی دخترکی را در زندگیم داشتم که همدمم باشد. سالها گذشت . دخترکانی در زندگیم آمدند و رفتند اما هرگاه خود را میدیدم تنها بودم ... تنها ی تنها. هر آنکه میخواست باشد زمانه او را ازمن میگرفت و هر آنکه زمانه در زندگیم می آورد نمیخواست که باشد...  در پایان تمام این دوست داشتن ها تنها یک چیز سهم من بود... ( اشک حسرت). نمیدانستم حکمت  چیست تنها اشک میریختم و حسرت میخوردم. یک روز صدایم رسید به آسمانها و خدا هدیه ای زیبا برایم آورد. آرزویم به زیبا ترین صورت برآورده شد. و تو به دنیای من آمدی و شدی تمام زندگیم. ...
27 دی 1391

فرهنگ لغات نازنین زهرا

بابا: بابا ، بابایی مامان : ماما، مامانی پدر بزرگها و تمام مردهای میان سال: آقا عمه : عمه عمو : عم دایی: دادا ، دادایی ( گاهی اوقات هم همون دایی) خاله : آله آب: آبه غذا : به به بیسکویت : آنه شانه و برس: به به پسر عمه طاها : طاطا ، دایی ، علی آگا پا ، جوراب ، کفش و تمام مسائل مربوط به پا : پا نی نی : ننه هندوانه : هنه انگور : انه گربه : گبه ، بعبعی گوسفند : بعبعی  عمه سمیه : ممیه عمه سمانه : ممانه عمو سجاد ( شوهر عمه زینب): دجاد این روزها وقتی هم که صدامون میکنه و میخواد یه چیزی بهمون بگه اکثرا میگه : مامان... آبادابودوباااااا ...
1 دی 1391
1